من عاشق خدایم(((عشق دلم خدائیست)))
 
 

خانه هم ابری است
یکسره روی زمین ابری است با آن
از فراز گردنه خرد و خواب و مست
باد می پیچد ...
یکسره دنیا خراب از اوست
و حواس من ...
آی نی زن ! که تو را آوای نی برده است دور از ره ... کجایی ؟
خانه ام ابری است اما
ابر بارانش گرفته است ...
در خیال روزهای روشنم کز دست رفتندم
به روی آفتابم
میبرم در ساحت دریا نظاره
و همه دنیا خراب و خرد از باد است
و به ره ٬ نی زن که دایم می نوازد نی ٬ در این دنیای ابر اندود
راه خود را دارد اندر پیش ...
نیما یوشیج


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 18 خرداد 1390برچسب:, :: 15:33 :: توسط : ابوالفضل

محققان دانشگاه کمبریج اعلام کردند افراد بر اساس سلیقه موسیقیایی افراد دیگر درباره شخصیت، ارزشها، طبقه بندی اجتماعی و نژاد آنها قضاوت می کنند.

بر اساس این تحقیقات و جمع آوری نظر افراد مختلف درباره دوستداران سبکهای مختلف موسیقی طرفداران موسیقی کلاسیک افرادی زشت و خسته کننده هستند، دوستداران سبک راک از احساسات ناپایداری برخوردارند و طرفداران موسیقی پاپ شخصیتی کاملا مبهم و ناشناخته دارند.

محققان به منظور بررسی این نظریه از تعدادی از داوطلبان درخواست کردند از میان ۶ سبک موسیقی راک، پاپ، کلاسیک، جاز، رپ و الکتریک یکی را انتخاب کنند.

نتایج نشان داد که طرفداران سبک جاز متفکر، صلح دوست، آزادی خواه بوده و از روحیه ای دوستانه و خونگرم برخوردار هستند.

علاقمندان موسیقی کلاسیک نیز افرادی ساکت، خونگرم، مسئول و هوشمند هستند اما از نظر فیزیکی نا متناسب بوده و چندان خوشایند نیستند.

کسانی که به موسیقی راک علاقه نشان دادند دارای خلق و خوی سرکش و کاملا غیر مسئول بوده و دارای احساسات ناپایداری هستند و طرفداران موسیقی پاپ از شخصیتی بسیار قراردادی و آرام اما ساده و بدون پیچیدگی برخوردارند.

دوستداران موسیقی رپ از نظر فیزیکی بسیار سالم و متناسب بوده و در عین حال نسبت به تمامی افراد داوطلب شرکت کننده بسیار خشونت طلب و پرخاشگر هستند و طرفداران موسیقی الکترونیک افرادی کاملا عصبی به شمار می روند.
بر اساس گزارش تلگراف، این تحقیقات به مناسبت بزرگداشت هشتصدمین سالگرد تاسیس دانشگاه کمبریج انجام گرفته است.


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 16 خرداد 1390برچسب:, :: 12:7 :: توسط : ابوالفضل

گربه

گربه

گربه

گربه

 

گربه

گربه

گربه

گربه

گربه

گربه

گربه

گربه

گربه

گربه

گربه

گربه


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 16 خرداد 1390برچسب:, :: 11:46 :: توسط : ابوالفضل

روزی مردی به سفر میرود و به محض ورود به اتاق هتل ، متوجه میشود که هتل به کامپیوتر مجهز است . تصمیم میگیرد به همسرش ایمیل بزند . نامه را مینویسد اما در تایپ ادرس دچار اشتباه میشود و بدون اینکه متوجه شود نامه را میفرستد . در این ضمن در گوشه ای دیگر از این کره خاکی ، زنی که تازه از مراسم خاک سپاری همسرش به خانه باز گشته بود با این فکر که شاید تسلیتی از دوستان یا اشنایان داشته باشه به سراغ کامپیوتر میرود تا ایمیل های خود را چک کند . اما پس از خواندن اولین نامه غش میکند و بر زمین می افتد . پسر او با هول و هراس به سمت اتاق مادرش میرود و مادرش را بر نقش زمین میبیند و در همان حال چشمش به صفحه مانیتور می افتد:
گیرنده :
همسر عزیزم
موضوع : من رسیدم
میدونم که از گرفتن این نامه حسابی غافلگیر شدی . راستش انها اینجا کامپیوتر دارند و هر کس به اینجا میاد میتونه برای عزیزانش نامه بفرسته . من همین الان رسیدم و همه چیز را چک کردم . همه چیز برای ورود تو رو به راهه . فردا میبینمت . امیدوارم سفر تو هم مثل سفر من بی خطر باشه . وای که چه قدر اینجا گرمه !!!


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 16 خرداد 1390برچسب:, :: 11:36 :: توسط : ابوالفضل

روانپزشکان ۷ ساعت خواب مفید، پَرهیز از تردد در مکان های شلوغ و مصرف غذاهای کم حجم وسبک را بهترین برنامه برای کاهش اضطراب کنکوری ها می دانند.

به گزارش سرویس علمی آریا، به گفته روانپزشکان اضطراب بیش ازحد بر یادگیری فرد تاثیر منفی می گذارد و بازگشت اطلاعات دریافت شده را در حافظه با مشکل روبرو می کند.

روانکاوان، هرحادثه خوشایند یا ناخوشایندی را که برشخص تاثیر روانی می گذارد، اضطراب دانسته و بی نظمی ، اختلال در تمرکز، بدخوابی ، تندخویی، مشکلات معده و گرفتگی های عضلانی را از نشانه های آن می دانند.

روانشناسان آلودگی هوا و مصرف غذاهای آماده را از دیگرعوامل خستگی ذهن و بروز اضطراب اعلام کرده اند و به دانش آموزان توصیه می کنند، این موضوع را به ویژه برای دوره امتحانات در نظر بگیرند


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 16 خرداد 1390برچسب:, :: 11:27 :: توسط : ابوالفضل

 

 


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 16 خرداد 1390برچسب:, :: 11:23 :: توسط : ابوالفضل

در این اقدام شجاعانه (یا احمقانه) این پسر باید فاصله ۷ متری بین این دو ساختمان را پرواز می‌کرد. نکته قابل توجه دیگر این بود که این دو ساختمان اختلاف سطح داشتند و او می‌بایست ۱۱متر به سوی ساختمان دیگر سقوط می‌کرد! درنهایت او موفق به انجام این کار خطرناک شد

برای مشاهده این تصویر کمی صبر کنید تا بصورت کامل لود شود


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 16 خرداد 1390برچسب:, :: 11:19 :: توسط : ابوالفضل

 

محققان دریافته‌اند که قسمتی از مغز که هیجانات و احساسات را کنترل می‌کند، در هنگام مشاهده افراد مشابه خودمان فعال‌تر می‌شود.

به گزارش اعتدال ، دانشمندان توانستند پاسخ این پرسش را که” چرا به طور طبیعی با افراد هم طبقه خود، دوست شده و یا ازدواج می‌کنیم” دریابند.

دکتر کارولینا زینک در انستیتو سلامت ذهنی در مریلند آزمایشی را ترتیب داد که بر اساس آن به ۲۳ نفر اطلاعات افرادی نزدیک به وضعیت اقتصادی ، اجتماعی بالاتر و پایین‌تر آن‌ها نشان داده شد. سپس از طریق MRI فعالیت قسمت مرکزی مغز در هر حالت اندازه‌گیری شد.

بررسی‌ها نشان داد که هر اندازه فرد مورد نظر به ما شبیه‌تر بود، بخش بیشتری از قسمت مرکزی مغز که به مرکز تصمیم و کنترل هیجانات و تصمیمات مربوط است، برای فعالیت باز می‌شد.

در واقع مغز افراد متعلق به طبقه بالای اجتماعی هنگام ملاقات با افراد هم طبقه خود فعال‌تر و مغز افراد متعلق به طبقه پایین هنگام ملاقات با افراد هم طبقه خود، واکنش مثبت دارند.

محققان نشان دادند که این نتایج با نتایج به دست آمده از میمون‌ها بسیار سازگار است. در میمون‌ها نیز رفتارها بسته به موقعیت آنان در گروه متفاوت است.

دکتر زینک می‌گوید: نحوه واکنش و رفتار ما با افراد اطراف خود بر اساس موقعیت اجتماعی آنان نسبت به ما صورت می‌گیرد و به همین علت اطلاعات مرتبط با طبقه اجتماعی افراد برای ما بسیار ارزشمند است.

به عنوان یک انسان ما ظرفیت تشخیص محیط بیرونی را برای انتخاب بهترین و مناسب‌ترین احساس برای خود داریم.

مغز ما حالت ایستا ندارد و می‌تواند خود را با شرایط وفق دهد. زمانی که موقعیت یک شخص عوض می‌شود، انتظار داریم ارزش‌های مرتبط با موقعیت اجتماعی و نظر او نسبت به دیگران نیز در قسمت تصمیم‌گیری تغییر کند.


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 16 خرداد 1390برچسب:, :: 11:15 :: توسط : ابوالفضل

اول از همه برایت آرزومندم که عاشق شوی،

و اگر هستی، کسی هم به تو عشق بورزد،

و اگر اینگونه نیست، تنهائیت کوتاه باشد،

و پس از تنهائیت، نفرت از کسی نیابی.

آرزومندم که اینگونه پیش نیاید، اما اگر پیش آمد،

بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی کنی.


 

 

برایت همچنان آرزو دارم دوستانی داشته باشی،

از جمله دوستان بد و ناپایدار،

برخی نادوست، و برخی دوستدار

که دست کم یکی در میانشان

بی تردید مورد اعتمادت باشد.


 

 

و چون زندگی بدین گونه است،

برایت آرزومندم که دشمن نیز داشته باشی،

نه کم و نه زیاد، درست به اندازه،

تا گاهی باورهایت را مورد پرسش قرار دهد،

که دست کم یکی از آنها اعتراضش به حق باشد،

تا که زیاده به خودت غرّه نشوی.


 

 

و نیز آرزومندم مفیدِ فایده باشی

نه خیلی غیرضروری،

تا در لحظات سخت

وقتی دیگر چیزی باقی نمانده است

همین مفید بودن کافی باشد تا تو را سرِ پا نگهدارد.

 


 

همچنین، برایت آرزومندم صبور باشی

نه با کسانی که اشتباهات کوچک میکنند

چون این کارِ ساده ای است،

بلکه با کسانی که اشتباهات بزرگ و جبران ناپذیر میکنند

و با کاربردِ درست صبوری ات برای دیگران نمونه شوی.


 

 

و امیدوام اگر جوان که هستی

خیلی به تعجیل، رسیده نشوی

و اگر رسیده ای، به جوان نمائی اصرار نورزی

و اگر پیری، تسلیم ناامیدی نشوی

چرا که هر سنّی خوشی و ناخوشی خودش را دارد

و لازم است بگذاریم در ما جریان یابند.


 

 

امیدوارم سگی را نوازش کنی

به پرنده ای دانه بدهی، و به آواز یک سَهره گوش کنی

وقتی که آوای سحرگاهیش را سر می دهد.

چرا که به این طریق

احساس زیبائی خواهی یافت، به رایگان.


 

 

امیدوارم که دانه ای هم بر خاک بفشانی

هرچند خُرد بوده باشد

و با روئیدنش همراه شوی

تا دریابی چقدر زندگی در یک درخت وجود دارد.


 

 

بعلاوه، آرزومندم پول داشته باشی

زیرا در عمل به آن نیازمندی

و برای اینکه سالی یک بار

پولت را جلو رویت بگذاری و بگوئی: این مالِ من است.

فقط برای اینکه روشن کنی کدامتان اربابِ دیگری است!


 

 

و در پایان، اگر مرد باشی، آرزومندم زن خوبی داشته باشی

و اگر زنی، شوهر خوبی داشته باشی

که اگر فردا خسته باشید، یا پس فردا شادمان

باز هم از عشق حرف برانید تا از نو بیاغازید.


 

 

اگر همه ی اینها که گفتم فراهم شد

دیگر چیزی ندارم برایت آرزو کنم!


 

ویکتور هوگو


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 16 خرداد 1390برچسب:, :: 11:11 :: توسط : ابوالفضل

 

هوای سردیه تا مغز استخون آدم یخ می زنه در آروم می بندم و میام تو خونه هنوز تاریکه همونجوری مثل قبل خیلی جرات می خواد چراغو روشن کنم و در و دیواره پر خاطره رو ببینم هر چند تمام این مدت با یاد و خاطره ها دلم خوش بود یه جا که می شستم و بیکار میشدم یادم به یه خاطره شیرین می افتاد و مدتی با یاد اون سرم گرم بود مشغول بودم تا اینکه به خودم می اومدمو می فهمیدم همش یاد و هیچ نیست البته همین هیچ برای من یه دنیا ارزش داره لحظه یه لحظه تو عمقا تریکی که فرو رفتم یادم افتاد به اون شبایی که کل می نداختیم کی کیو میتونه بترسونه همیشه هم من شکست می خوردم مدتی جلو در کنار وایساده بودمو به اون شبا فکر می کردم که بازم مثل همیشه بعد یه مدت کوتاه به خودم اومدم درست مثل دخترک کبریت فروش که کبریتی و روشن می کرد و هر چی دوست داشت توی اون سرما میدیدو وقتی کبریت خاموش میشد همه چی نا پدید می شد و با خاطره بعدی انگار کبریت دیگه ای روشن می شد منم مثل همون دخترک آرزو دارم هیچ وقت کبریتام تموم نشه منم مثل اون دخترک اگه کبریتام تموم شه خودمم تموم میشم و میمیرم
..........
آروم میام جلو چراغ و روشن میکنم ... همه جارو خاک گرفته آروم ملافه روی کاناپه رو کنار میزنم و میشینم یاد اون شبایی که روی شونم خوابت می برد و مدام زیر لب غر می زدی لبخند تلخی که یه زمانی شیرینترین لبخند بود روی لبام نقش می بنده آهی می کشمو بلند میشم
رفتم تو اتاقم اونجا هم خاک گرفته بودش از آخرین باری که از اینجا رفته بودم 6 7 ماهی میگذشت رو زمین چنتا کاغذ ریخته می شینم میخونمشون نوشتاهاتن وای هنوز که هنوزه از خوندن این نوشته ها سیر نمیشم هنوز هر وقت می خونمشون منو به یه عالم دیگه می بره حتی عطر تو رو هم روشون حس می کنم لابلای اینا نامه ای که شب تولدم بهم دادی رو می خونم یهو اشک تو چشمام جمع شد سریع گوشه تختمو نگاه کردم عروسکی که بهم همراه نامه داده بودی دیدم انگار رفیق 100 سالمو دیده باشم بغلش کردم و زار زار گریه کردم....
((خیلی دلم برات تنگ شده بود ... کجا بودی بی معرفت تو هم مثل همون صاحبت هستی ..... تو هم منو می خواستی ول کن ..... بی معرفت حالا من نبودم تو نباید یه سر بهم بزنی......))
نزدیک نیم ساعت داشتم باهاش درد دل می کردم اشک میریختم می خندیدم آه می کشیدم و سکوت می کردم.....
در کمد رو آروم باز می کنم لباسی که برای آخرین قرارمون آماده کرده بودم هنوز آویزون بود البته هیچ وقت نمی دونستم اون قرار آخر نیست حتی نمی دونستم اصلا قراری نخواهد بود لباس کلی خاک گرفته میارمش از چوب لباسی پایین یه لحظه پیش خودم احساس کردم دارم یه جنازه که خودشو دار زده و خودکشی کرده رو از بالای دار پایین میارم...
خاکشو تکوندم و به یاده شبای قدیم که برای روز قرار لحظه شماری می کردمو هر شب لباس و کفشو همه چیو کامل می پوشیدمو جلو آینه وا میسا دمو رو صندلی میشستمو تو خیالم دایلوگ اون روزی که می خواستم ببینمتو مرور می کردم ....
باز همه این کارارو کردم اصلا انگار هیچ اتفاقی نیفتاده و قرارفردا... پس فردا.... یه هفته دیگه...... یه ماه دیگه...... شایدم یه سال دیگه..... بیبینمش بعد که حسابی کیفور شدم باز کبریت بی موقع خاموش شدو به قل بهروز وثوقی هر چی خوردیم از سرمون پرید!
بدون انگیزه خسته با بدنی سرد و بی روح لباس رو می زارم سر جاش خیلی سردم بود خیلی از درون سردم بود در کمد هنوز باز بود یهو چشمم به شالگردنی که برام بافته بودی افتاد با بغز برداشتمشو دور خودم پیچیدمش حسابی گرم شده بودم تمام خاطرات یهو جلوی چشمام اومد مثل وقتی که دخترک کبریت فروش همه کبریتارو باهم روشن کرده بود و تمام اون چیزایی که که تو فکرش دوست داشت و هر کدوم یه گوشه بودنو یکجا دید وبه خواب فرو رفت

ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 15 خرداد 1390برچسب:, :: 19:50 :: توسط : ابوالفضل

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد

درباره وبلاگ
سلام دوستان من ابوالفضل هستم مدیر این وبلاگ ازتون میخوام که با نظراتون بهم کمک کنید تا بتونم وبلاگمو بهتر بسازم ممنون.
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان علمی؛تفریحی؛م��هبی و ... و آدرس abolfazl68.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 27
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 66
بازدید ماه : 65
بازدید کل : 4902
تعداد مطالب : 30
تعداد نظرات : 50
تعداد آنلاین : 1



Alternative content